قرار است به عنوان شرکت کننده در طرحی داوطلبانه برای توانمندسازی دانش آموزان مستعد به پرسش های یک مصاحبه جواب بدهم. سوال ها امروز برایم ایمیل شد. احتمالا در این مصاحبه شرکت نخواهم کرد. جواب هایم را اینجا می نویسم.
• خودت را معرفی کن: نام و نام خانوادگی/رشته ی تحصیلی/سن/ محل تحصیل/ محل کار/افتخارات کسب شده
علی مراد. زبان و ادبیات فرانسه. ۲۰. اصفهان. خانه(تدریس) و دفتری در مرکز اصفهان. از دوم دبیرستان مدرسه نرفتم و هی دانشگاه را می پیچانم.
• چه سفرهایی تا الان رفتی؟ (داخلی و خارجی)
خارجی:شمال، مشهد، میبد، شهرکزد،شیراز داخلی: به علت سفرهای زیاد داخلی مشکوک به ابتلا به افسردگی، بیکارگی و اسکلی هستم.
• اولین چیزی که با پول خودت خریدی چی بود؟ چه حسی داشتی؟
درست یادم نیست ولی احتمالا کتاب بوده. از این حیث که اولین چیزی بوده که با پول خودم خریدم، هیچ حسی نداشتم.(اگر حسی داشتم شاید یادم می ماند چی خریده ام.)
• تجربه ای که در دوران تحصیلی می تونست باعث نا امیدی ت بشه و نشد چی بود؟
بار ها رفتم برای ترک تحصیل و ثبت نام به عنوان داوطلب آزاد اقدام کنم ولی هر بار چیزی مانع شد و هیچ کدام نگذاشت نا امید شوم.
• چه کسی را در زندگی الگوی خودت قرار دادی؟
هیچکس.
• تا الان دوست داشتی که جای کسی باشی؟ کی؟
نه. اگر هم این فکر به ذهنم خطور کرده باشد، طی فرآیندی آگاهانه یا ناآگاهانه خود آن ایده و خاطره ی خطور کردنش به ذهنم را از حافظه حذف کرده ام.
• خدمت سربازی رو چه طور گذروندی؟ (مخصوص آقایان!)
هیجده سال نزد پدرم که جانباز شیمیایی بود خدمت کردم. وقتی جوش می آورد خیلی داد میزد. ریه هایش شیمیایی بود. وقتی خواب بود، به صداهای خاصی خیلی حساس بود. با صدای باز شدن در همیشه از خواب می پرید. چون از اوایل نوجوانی رفته بود جنگ، تمام الگو های فکریش جنگی بود. جنگی رانندگی میکرد، تند، عصبی، با کند و تند کردن ها و پیچیدن های ناگهانی، با خشمگین شدن در حد مرگ از کسی که زده بود به آینه بغل و بدون معذرت خواهی رفته بود. جنگی خرید می کرد، همیشه می گفت شاهونه بخر گدائونه بخور (اوق). جنگی غذا می خورد، سریع تند تند می خورد، تند تند حرف می زد و غذاهای ساده مثل نون و ماست زیاد می خورد. جنگی فکر می کرد، هی پس انداز می کزد و درست و حسابی خرج نمی کرد. خیلی چیزها را نمی فهمید، مهربان بود ولی هیچ وقت نتوانست محبت کند(در ۱۸ سالگی فهمیدم که مرا دوست دارد) حق داشت در سنی که من مولانا و دکارت می خواندم، او با صدای کویتی پور غسل شهادت می کرد. بعد از خدمت، یک ماه آموزشی رفتم. کمیم ما که آخر کار آموزش دیدیم.
بعد از هجده سال برای موارد خاص(سابقه جبهه و جانبازی پدر) معاف شدم. شایدهم به خاطر سوابق خودم، ولی به هر حال عنوانش این بود.
• وقتی بچه بودی میخواستی چه کاره بشی؟
هر شغلی را که کسی خوب انجام نمی داد،دوست داشتم آنکاره شوم و بهتر انجامش بدهم. از همه بیشتر دوست داشتم معلم شوم.
• قهرمان های زندگی ت چه کسانی هستن؟
باب اسفنجی، اسپینوزا، بتهوون،یوسف، راسل، بودا، علی،
• ادامه ی راهت چیه؟
راهی ندارم.
• اگه برگردی چیزی هست که بخوای عوضش کنی؟
نه.
• چیزی نیاز داشتی یاد بگیری که جایی نبوده برای یاد گرفتن؟ چه طوری یاد گرفتی؟
زبان انگلیسی: نشستم خوندم. فلسفه: نشستم خوندم. ادبیات: نشستم خوندم. آرامش: اینقدر ور رفتم تا یاد گرفتم.اخلاق کاربردی را هم گوش دادم. کتاب خوندم،فیلم دیدم، فکر کردم و با آدما حرف زدم تا یاد گرفتم. مطالعه: کتاب چگونه کتاب بخوانیم را خواندم.
• آرزو داری برای ایران چی کار کنی؟
هیچی.