تأملات

وبلاگ شخصی علی مراد

تأملات

وبلاگ شخصی علی مراد

۹ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

جملات محبوب من(۱)

“Life' wrote a friend of mine, 'is a public performance on the violin, in which you must learn the instrument as you go along.”
 E.M. Forster, A Room with a View


‎اگر رستگاری به آسانی و بی رنج و تعب بدست می آمد، چگونه ممکن بود که تقریبا همه از آن غافل بمانند؟هر چیز عالی و نفیس به همان اندازه که کمیاب است به دشواری به دست می آید.
‎اسپینوزا


"Give me six hours to chop down a tree and I will spend the first four sharpening the axe".

- Abraham Lincoln

  • علی مراد
  • ۰
  • ۰

یکی از واکنش های پسندیده به غیبت(/گفتن عیب دیگران) پیش ما، رساندن مفهوم «توجه به عیوب خودم من را از عیبجویی دیگران بازداشته» است. مثلا چند وقت پیش فردی به من گفت« به نظرت فلانی از نظر روانی سالمه؟»و من گفتم« اون رو نمی دونم ولی خودم از نظر روانی چندان سالم نیستم.»

بعد از همین اتفاق، با خودم فکر کردم که آیا من واقعا به عیوب دیگران مشغول نیستم؟ آیا واقعا به عیوب خودم مشغولم یا صرفا ادعای پوچی است؟

هشت نشانه مشغول بودن به عیب های خود:

۱. یادداشت روزانه می نویسید. نوشتن یادداشت روزانه می تواند بهانه ای باشد که اعمال، گفتار، افکار و احساسات روزانه ی خود را مرور کنیم. به علاوه این نوع نوشتن به دیدن خود از بیرون کمک می کند. دیدن خود همانند یک شیء. دقت کرده اید چه قدر سریع متوجه عیب های دیگران می شوید؟ با دیدن خود از بیرون، همین حالت را نسبت به خود هم پیدا می کنید.

۲.به عیوب خود آگاهید. اگر از کسی که ادعا مشغولیت به عیوب خود را دارد  بپرسید، باید بتواند فهرستی از عیوب خود را ارائه کند. دقیقا به چه چیز مشغولی؟

۳.به علل عیوب خود فکر می کنید. یعنی به با پرسش هایی از این دست درگیرید: هر عیب از چه علل اجتماعی نشئت می گیرد، چه ریشه هایی در کودکی دارد، با عوامل فیزولوژیک(تغذیه و...) چه ارتباطی دارد و با چه خطاهای فکری مرتبط است.

۴. برای حل مشکلات برنامه دارید. هر مشکل شما از چه طریقی حل می شود؟ چه استراتژی هایی برای حل مشکلات خود دارید؟ کمک گرفتن از روانشناس؟ دارو خوردن؟ تغییر محل زندگی؟ عوض کردن دوستان یا فقط خواستن و عوض شدن؟

۵. سیر تغییرات کیفیت و کمیت عیوب خود را مشاهده می کنید. اگر دروغگو هستید، روزی چه قدر دروغ می گفته اید؟ الان چقدر دروغ می گویید؟ در چه مواردی بیشتر دروغ می گفته اید؟ الن چطور؟

۶.کیفیت روش های حل مشکل را مشاهده می کنید. آیا از روش شماره ی یک جواب گرفته اید؟ اگر نه، آیا عیب از روش است یا از شما؟ شاید روش برای شما مناسب نباشد. آیا زمان کافی برای آرمون کیفیت راه حل سپری شده؟ باید هنوز صبر کرد یا راه حل برای شما مناسب نیست؟ آیا «اسلام به ذات خود عیبی ندارد و هرجه هست از مسلمانی ماست؟»

۷. به دنبال افزایش دانش اخلاقی هستید. بعد از کمی کار کردن بر روی خود به مرحله ای می رسیم که شکاف بین عمل اخلاقی و دانش اخلاقیمان بسیار اندک می شود. اینجاست که باید به دنبال رشد دانش اخلاقی خود باشیم. مطالعه فلسفه اخلاق، دین، روانشناسی و ادبیات راه هایی هستند که من می شناسم. شما هم راه خود را پیدا کنید.

۸. حساسیت اخلاقی خود را افزایش می دهید. راننده ی کامیون شاید متوجه رفتن سنگ بزرگی زیر تایر ماشینش نشود. ولی راننده ی دوچرخه به وجود ریگ های جاده هم آگاه است. کسی که خیانت را فقط همبستری با فردی دیگر می داند، حساسیتش در حد راننده کامیون است. ولی که فکر خیانت را هم مذموم می داند، حساسیت بالاتری دارد. آیا دانش اخلاقی و حساسیت اخلاقی یکی هستند؟ نمی دانم.

  • علی مراد
  • ۰
  • ۰

چند روز پیش با چند نفر از بچه ها توی پارک نشسته بودم. صحبت از همه جا بود تا حرف رسید به «بچه». از این که حوصله ی بچه ندارند، سر و صدایش روی اعصاب است و اینکه ترجیح می دهند زمانی را که صرف بچه می کنند  صرف خودشان بکنند.

گذشت و گذشت تا بحث رسید به بچه دار شدن و اینکه به طور کلی بچه دار شدن جنایت است. چه برسد به این کار در خاورمیانه، و چه برسد به ایران و چه برسد به ایران با این وضع. یکی استدلال می کرد بچه آوردن برای رفع عقده های خود ماست و دیگری می گفت نباید برای کمی شیرین تر کردن زندگی خودمان جنایت بزرگی در حق یک نفر بکنیم.

در مورد بچه دار شدن خودم نظری ندارم. ولی در مورد بچه دار شدن پدر و مادرم زیاد فکر کرده ام. واقعا از دست پدر و مادرم برای خلق من در این دنیا به طور عام و در این شرایط اجتماعی و خانوادگی به طور خاص ناراحت هستم؟

وقتی من به دنیا آمدم روزهای بعد از جنگ بود. وضعیت کشور اصلا مشخص نبود. شاید هیچ کس نمی توانست آینده ی ایران را طوری که الان ما تجربه می کنیم پیش بینی کند. وضعیت خانواده ی من هم مثل وضعیت جامعه؛ پدری جوان که تازه از جنگ برگشته، هم باید تغییرات جامعه در چهار سال غیبتش را هضم کندو هم نقش خود را که از نوجوانی سر به هوا به مردی بزرگسال تغییر کرده پیدا کند. و  البته با مشکلات اقتصادی بعد از جنگ از جمله بیکاری و گرانی مبارزه کند.

من فقط کودکی خودم را تجربه کرده ام و نمی توانم کودکی ام را با کودکی دیگران مقایسه کنم. ولی وقتی فقط به خودم نگاه می کنم، راضی هستم. بازی بود، شادی بود، خانواده بود. تجربه ی کودکی به اندازه ی کافی برای من خوشایند بوده که حاضر باشم سختی هایی را بهای آن ها بدانم. من هم با یوستین گوردر هم عقیده ام که بزرگسالی را هدف نمی داند. یعنی بچه ها وجود ندارند که بزرگ شوند، بزرگ ها وجود دارند تا موجب شوند افراد دیگری هم طعم کودکی را بچشند.الان که فکر می کنم، واقعا تجربه ی کودک بودن، به سختی های دوران کودکی می ارزید. مامان و بابا، از بابت هدیه ی خوبتان-کودکی- از شما ممنونم.

ولی زندگی فقط کودکی نیست. شاید بزرگسالانه زیستن بتواند کودکی را خنثی کند. وقتی به سختی ها و ارزش زندگی فکر می کنم، اولین چیزی که به یاد می آورم، اتفاقیست که همین چند ماه پیش افتاد: یکی از صبح های همیشگی بود. صبح هایی که حال هیچ کاری ندارم و عملا هیچ «کاری» نمی کنم. کمی خرقلط می زنم و به زور بیدار می شوم. احتمالا قبل از پا شدن با چشمی نیمه باز کمی کتاب می خوانم. ممکن است کمی هم به لپ تاپ ور بروم، ایمیلم را چک کنم، وبلاگ دوستان را ببینم و شاید آهنگی هم گوش دهم. بعد پا می شوم و مهم ترین کاری که تا راند بعدی زندگی(که اختمالا حدود ساعت دو است) می کنم، گوش دادن به موسیقی و هوله رفتن در خانه است.

یکی از همین صبح ها بود. آن روز ها کنسرتو ویلن چایکوفسکی را گوش می دادم. آن روز صبح هم حین هوله رفتن در خانه و کمی قبل از شروع راند بعد و خروج از خانه، به بخش دوم این قطعه گوش می دادم. چند ثانیه ی اولش را چندین بار گوش دادم و با صدای بلند گفتم: «اگر تمام زندگی ام تا اینجا درد و رنج بوده و بقیه ی آن هم به درد و رنج بگذرد، به شنیدن این هشت میزان(حدود سی ثانیه) می ارزید» مامان و بابا، از این که فرصت شنیدن کنسرتو ویلن چایکوفسکی با اجرای دیوید اویستراخ را به من دادید از شما ممنونم.

شاید لحظات بسیاری با همین میزان ارزش یا حتی بیشتر وجود داشته اند که من پینه بسته نتوانسته ام حسشان کنم. تجربه ی نگاه کردن به آسمان آبی، چشیدن طعم آب و با آرامش به خواب رفتن تجربه هاییست که کمتر مورد توجه قرار می گیرند. در چنین ادراکات کوچکی آن قدر شکوه و لذت وجود دارد که می تواند ارزشی مثل آن ۸ میزان داشته باشد. البته اگر پرده ی عدم حساسیت(/سر شدگی، شاخی شدگی) و عادت بگذارد. یاد فیلم طعم گیلاس افتادم که مرد به خاطر ارزش تحربه ی مزه ی توت، زندگی را با ارزش یافت وخودکشی نکرد. مامان و بابا، به خاطر دیدن آسمان، شنیدن صدای آب، دوش آب گرم و چیزبرگر دوبل از شما ممنونم.

فراتر از این تجربه های فراموش شده، تجربه ای همیشه حاضر و همیشه فراموش شده وجود دارد: زیستن. خود زنده بودن تجربه ی یگانه ایست که از آن غافلیم. هستی خیلی زحمت کشید، زمان زیادی گذاشت و کلی علم و هنر و ظرافت خرج کرد تا حیات را در خود ببیند. حیات خیلی چیز شگفتی است! یکی از لذت بخش ترین لذات من در زندگی آگاهانه زنده بودن است. یعنی متوجه باشم که نفس می کشم، ادراک می کنم، می فهمم و می تپم. برای همین است که هیچ وقت احساس بیکاری نمی کنم، اگر آگاهی ام کاری برای انجام نداشته باشد، به زیستن مشغولش می کنم. «علی نشستی اینجا چکار می کنی؟ دارم «زنده» گی می کنم.» مامان و بابا، از این که تجربه ی زیستن را فقط برای خود نخواستید، ممنونم.

  • علی مراد
  • ۰
  • ۰

سه نشانه فیلسوف بودن

۱. وقتی به عقیده تان نقدی وارد می شود، برافروخته نمی شوید. می دانید که نقد عقاید شما، حمله به شخصیتتان نیست. حتی از در معرض نقد قرار گرفتن استقبال می کنید، چون دوست دار حقیقت و در نتیجه دوست دار نزدیک تر شدن عقایدتان به حقیقت هستید.
۲. وقتی گفت و گویی بر سر باوری شروع می شود، به دنبال اثبات حقانیت خود و شکست حریف نیستید،  بلکه به دنبال نزدیک تر شدن به حقیقت هستید. به بیان دیگر «کندوکاو» را به «اقناع» ترجیح می دهید.


                  

۳. به دنبال دعوت دیگران به باورها و روش زندگی خود نیستید. چون می دانید که انسان ها [در چندین بعد]  با هم متفاوت هستندو شما از این تفاوت ها آگاه نیستید. از طرفی می دانید که نمی دانید و آنقدر ها به خود مطمئن نیستید.
  • علی مراد
  • ۰
  • ۰

1. از سر بطری آب نخوردن، استفاده نکردن از لیوان های مشترک، شستن دست با آب و صابون قبل از غذا و پس از ورود به خانه را سوسول بازی می دانید.

2. بلد نیستید آرام و شیک غذا بخورید.

3. بخشی از لذت غذا را منوط به تحقق هر چه شدیدتر بادگلوی بعد غذا می دانید.

4. فکر می کنید اگر کسی چیزی را می داند، نیازی نیست آن را به او بگوییم. مثلا می گویید«می داند که دوستش دارم»، «می داند که غذا خوشمزه است»، «خودش خاطرات ماه عسل را بهتر از من به خاطر دارد.»

5. فرق درد و دل و مشورت را نمی فهمید و نمی توانید ساکت بنشینید و ضمن گرفتن دست و ور رفتن به مو، به درد و دل یک نفر گوش بدبد.

6. فکر می کنید بهترین هدیه ی روز معلم شاگرد خوبی بودن است.(بهترین هدیه مرد خوبی بودن نیست. مرد خوبی بودن وظیفه، و هدیه هدیه است.)

7. با چیزی مشکل دارید و حل کردن آن را را منوط به ازدواج می دانید. مثلا، سیگار می کشید، چشم چرانی می کنید، خودارضایی می کنید، پورن نگاه می کنید، با عرق گیر توی خانه راه می روید، تنبلید، نامرتبید یا دوستان نامناسبی دارید. (هرچیزی که قرار است بعدا حل شود، باید همین الان حل شود.)

8. کادو بده هستید، ولی هنوز لذت هدیه دادن را با تمام وجود حس نکرده اید.

9. بر این باورید که با تاخیری و یک قرص مشکلتان حل می شود. (این مشکل معلول علل روانی بسیاری است. )

 

  • علی مراد
  • ۰
  • ۰

۱. بعد از تمام شدن کار، با شور و شوق به سمت خانه نمی روید.

۲. اضافه کاری می روید. چند شغله می شوید. به جای دیگران هم کار می کنید. خود را در کار گم می کنید. به کار پناه می برید. خودآگاه و ناخودآگاهتان را از کار پر می کنید.

۳.پشت سر مردتان غیبت می کنید.

۴. تا آخر غذا چشم تان به دهانش است تا از طعم غذا تعریف کند.

۵. اگر غذا نپخته باشید، خیلی ریلکس نمی رود و یک چیزی درست کند با هم بخورید.

۶. در نگاهتان یک غم فرو خورده است.

۷. گاهی به جدایی فکر می کنید.

۸. احساس می کنید تمام یا بخشی از سبک زندگیتان به شما تحمیل شده است.

۹. دوست دارید شاغل بشوید.

۱۰. کسی عاشقتان می شود. (این گزاره حاصل یکی از پیچیده ترین تئوری های روانکاوانه است که توسط خودم ابداع شده است.)

۱۱. وقتی به فرزندتان نگاه می کنید، گویی به حاصل زندگیتان نگاه می کنید.(وقتی به خودتان نگاه می کنید باید احساس کنید که به حاصل زندگیتان نگاه می کنید.)

۱۲. وقتی به فرزندتان نگاه می کنید، گویی به تمام امیدتان چشم دوخته اید.

۱۳. گاهی دوست دارید فرزندتان را «پدرسگ» خطاب کنید.

۱۴. به طرز مسخره و بی منطقی متدین می شوید.

۱۵. به طرز مسخره و بی منطقی بی دین می شوید.

۱۶. همه ی شواهد و قرائن می گویند که او انتخابی غلط است ولی چه کنید، دوستش دارید.

۱۷. وقتی با او درد و دل می کنید راه حل نشان می دهد و وقتی مشورت می کنید کار به بحث می کشد.

۱۸. گاهی از ته دل آرزو می کنید در کشوری بودید که هنجارهای اجتماعی و قوانین پیوند شما طور دیگری بود.

---

آیا مورد ۹ به این معناست که هرکه دوست دارد سر کار برود، مردش زن داری بلد نیست؟ نه. آیا بدین معناست که هر که شوهرش زن داری بلد نیست دوست دارد سر کار برود؟ باز هم نه. و این دو سوال در مورد اکثر موارد صدق می کند.(ولی قطعا درباره مورد ۶ درست نیست)

  • علی مراد
  • ۰
  • ۰
از زمانی که گوشی های موبایل دوربین دار شدند، با مفهومی به نام «رزولوشن» و سوال «دوربینش چند مگاپیکسل است؟» آشنا شدم. اوایل دوربین های ۱.۳ مگاپیکسلی بود. و بعد ۲ و هرچه جلوتر آمدیم بیشتر. وقتی عکسی با کیفیت بالا روی گوشی کسی می بینم، یکی از سوال ها، پرسیدن رزولوشن دوربین است.
چند وقت پیش جلوی آینه ایستاده بودم که ناگهان متوجه شدم چقدر کیفیت تصویر آینه بالاست. گویا از این با کیفیت تر نمی شود. از خودم پرسیدم «رزولوشن آیینه چقدر است؟» سیزده مگا پیکسل؟ سیزده گیگا پیکسل؟ ده به توان سیزده گیگا پیکسل؟
همانطور که همه می فهمیم، پرسیدن چنین سوالی اگر چه در مورد تصاویر دوربین های دیجیتال صحیح است، ولی در مورد آینه بی معناست. در این مورد ما ممکن است فریب زبان را بخوریم و فکر کنیم چون گفتن چنین گزاره ای ممکن است پس لزوما با معناست.
نمونه های بسیاری برای گزاره های بی معنای اینچنینی وجود دارد که برخلاف مورد بالا افرادی را گول زده اند. از جمله: آیا خدا می تواند سنگی بسازد که نتواند بلند کند؟
  • علی مراد
  • ۰
  • ۰

چند سال پیش، برای اولین بار در یکی از کارگاه های خانم شهرتاش شرکت کردم. «کارگاه فلسفه برای کودکان». کارگاه چند روزه بود و بعد از مرحله ی آموزش قرار بود هرکس کلاس فلسفه برای کودکان کوتاهی اجرا کند. اولین نفر من اجرا کردم و بعد از اتمام کار، کنار دست خانم شهرتاش نشستم. دو نفر دیگر هم اجرا کردند. حین اجراها خانم شهرتاش خیلی حرص می خورد. از رفتار های تسهیلگر(/معلم) تا واکنش های افراد. در میان این صحبت ها یکی از اثرگزارترین جملات زندگی من گفته شد: «چرا هیچ کس کاری که من گفتم را نمی کند؟» بله همه کار خودمان را می کردیم و بهترین توجیه هم برای این کار «خلاقیت» بود. عدم توانایی ما در شنیدن، فهمیدن و به کار بستن به سادگی زیر نام خلاقیت پنهان می شد. چیز های جدیدی که تولید می شدند خلاقیت نبودند، بلکه خروجی های غلط حاصل کج فهمی و کج عملی ما بودند.

در «طبقه بندی برای یادگیری، آموزش و سنجش » خلاقیت در آخرین رده یعنی بعد از فهمیدن، به کار بستن، تحلیل و ارزیابی آمده است. خلاقیت نامیدن تولیدات ذهن قبل از طی کردن مراحل مربوطه اشتباه بزرگی است و بهتر است این تولیدات را کج فهمی بنامیم.

فهمیدن و کاری را مطابق دستورالعمل انجام دادن، یکی از مهارت های مهم و فراموش شده در من و بسیاری از افراد است. بحران خلاقیت یک بحران جدی است.از نخوردن قرص مطابق دستور پزشک، تا نوشتن مقاله های چرت و پرت در حوزه های مختلف.

  • علی مراد
  • ۰
  • ۰

قرار است به عنوان شرکت کننده در طرحی داوطلبانه برای توانمندسازی دانش آموزان مستعد به پرسش های یک مصاحبه جواب بدهم. سوال ها امروز برایم ایمیل شد. احتمالا در این مصاحبه شرکت نخواهم کرد. جواب هایم را اینجا می نویسم.


    •    خودت را معرفی کن: نام و نام خانوادگی/رشته ی تحصیلی/سن/ محل تحصیل/ محل کار/افتخارات کسب شده

علی مراد. زبان و ادبیات فرانسه. ۲۰. اصفهان. خانه(تدریس) و دفتری در مرکز اصفهان. از دوم دبیرستان مدرسه نرفتم و هی دانشگاه را می پیچانم.


    •    چه سفرهایی تا الان رفتی؟ (داخلی و خارجی)

خارجی:شمال، مشهد، میبد، شهرکزد،شیراز داخلی: به علت سفرهای زیاد داخلی مشکوک به ابتلا به افسردگی، بیکارگی و اسکلی هستم.


    •    اولین چیزی که با پول خودت خریدی چی بود؟ چه حسی داشتی؟

درست یادم نیست ولی احتمالا کتاب بوده. از این حیث که اولین چیزی بوده که با پول خودم خریدم، هیچ حسی نداشتم.(اگر حسی داشتم شاید یادم می ماند چی خریده ام.)


    •    تجربه ای که در دوران تحصیلی می تونست باعث نا امیدی ت بشه و نشد چی بود؟

بار ها رفتم برای ترک تحصیل و ثبت نام به عنوان داوطلب آزاد اقدام کنم ولی هر بار چیزی مانع شد و هیچ کدام نگذاشت نا امید شوم.


    •    چه کسی را در زندگی الگوی خودت قرار دادی؟

هیچکس.


    •    تا الان دوست داشتی که جای کسی باشی؟ کی؟ 

نه. اگر هم این فکر به ذهنم خطور کرده باشد، طی فرآیندی آگاهانه یا ناآگاهانه خود آن ایده و خاطره ی خطور کردنش به ذهنم را از حافظه حذف کرده ام.


    •    خدمت سربازی رو چه طور گذروندی؟ (مخصوص آقایان!)

هیجده سال نزد پدرم که جانباز شیمیایی بود خدمت کردم. وقتی جوش می آورد خیلی داد میزد. ریه هایش شیمیایی بود. وقتی خواب بود، به صداهای خاصی خیلی حساس بود. با صدای باز شدن در همیشه از خواب می پرید. چون از اوایل نوجوانی رفته بود جنگ، تمام الگو های فکریش جنگی بود. جنگی رانندگی میکرد، تند، عصبی، با کند و تند کردن ها و پیچیدن های ناگهانی، با خشمگین شدن در حد مرگ از کسی که زده بود به آینه بغل و بدون معذرت خواهی رفته بود. جنگی خرید می کرد، همیشه می گفت شاهونه بخر گدائونه بخور (اوق). جنگی غذا می خورد، سریع تند تند می خورد، تند تند حرف می زد و غذاهای ساده مثل نون و ماست زیاد می خورد. جنگی فکر می کرد، هی پس انداز می کزد و درست و حسابی خرج نمی کرد. خیلی چیزها را نمی فهمید، مهربان بود ولی هیچ وقت نتوانست محبت کند(در ۱۸ سالگی فهمیدم که مرا دوست دارد) حق داشت در سنی که من  مولانا و دکارت می خواندم، او با صدای کویتی پور غسل شهادت می کرد. بعد از  خدمت، یک ماه آموزشی رفتم. کمیم ما که آخر کار آموزش دیدیم.
بعد از هجده سال برای موارد خاص(سابقه جبهه و جانبازی پدر) معاف شدم. شایدهم به خاطر سوابق خودم، ولی به هر حال عنوانش این بود.


    •    وقتی بچه بودی میخواستی چه کاره بشی؟

هر شغلی را که کسی خوب انجام نمی داد،دوست داشتم آنکاره شوم و بهتر انجامش بدهم. از همه  بیشتر دوست داشتم معلم شوم.


    •    قهرمان های زندگی ت چه کسانی هستن؟

باب اسفنجی، اسپینوزا، بتهوون،یوسف، راسل، بودا، علی، 


    •    ادامه ی راهت چیه؟

راهی ندارم. 


    •     اگه برگردی چیزی هست که بخوای عوضش کنی؟

نه.


    •    چیزی نیاز داشتی یاد بگیری که جایی نبوده برای یاد گرفتن؟ چه طوری یاد گرفتی؟

زبان انگلیسی: نشستم خوندم. فلسفه: نشستم خوندم. ادبیات: نشستم خوندم. آرامش: اینقدر ور رفتم تا یاد گرفتم.اخلاق کاربردی را هم گوش دادم. کتاب خوندم،فیلم دیدم، فکر کردم و با آدما حرف زدم تا یاد گرفتم. مطالعه: کتاب چگونه کتاب بخوانیم را خواندم.


    •    آرزو داری برای ایران چی کار کنی؟
هیچی.

  • علی مراد