من در یک خوابگاه دانشجویی زندگی میکنم. یک سوییت حدودا چهل متری که با هم اتاقیم ذکریا اهل آنگولا در آن زندگی میکنیم. تختهایمان کنار هم است و فقط یک دراور بین ما فاصله انداخته. این چند روز او نیست و اتاق دربست در اختیار من است. راحت هر کاری بخواهم میکنم. برای همین مثل همیشه نیاز نیست موسیقی صبحگاهیام را با هدفون گوش کنم. سمت راست یک اپن نازک و کوتاه به موازات تختم هست که آشپزخانه را از اتاق جدا میکند. لپتاپم را روی آن میگذارم و باصدای بلند هر چیزی که بخواهم گوش میدهم.
از تختم که یک قدم جلوتر بروم میتوانم بپیچم داخل آشپزخانه. سمت چپم یک میز و دوتا صندلی داریم و سمت راست ظرفشویی، گاز و ماکروویو. آشپزخانه ما تنها آشپزخانهای در کل خوابگاه است که ماکروویو دارد. این ماکروویو و کلی ظرف و ظروف، چیزهایی هستند که از قبلیها به ما ارث رسیده. دانشجوها معمولا به همان اجاقهای دوشعله برقی که همه دارند قناعت میکنند. ولی خوب آب نطلبیده مراد است و من تقریبا همه وعدههای غذایی را با استفاده از ماکروویو آماده میکنم. البته صبحانه نیازی به ماکروویو ندارد. همینطور که لپتاپ برای خودش میخواند، صبحانه را آماده میکنم. صبحانه یا کورن فلکس غنی شده است یا املت. کورن فلکس غنی شده فرمولی است که خودم ابداع کردهام. کورن فلکس ذرت، شیر، عسل، گردو، موز و گاهی هرچیز دیگری که دم دستم بیاید. املت را به دو روش درست میکنم. یا با گوجه یا با پاسّاتا. پاسّاتا به گوجههای آمادهای گفته میشود که برای آشپزی به خصوص برای سس پاستا استفاده میشود. پاسّاتا گوجه خالی نیست. طعمهای مختلفی دارد. پاسّاتای ریحون، فلفل قرمز، زیتون و یا کدو و بادمجان. البته املت با دوتای اولی از همه بهتر میشود.
ایده شروع موسیقی صبحگاهی را از یک پیانیست گرفتم. میگفت که هر روزش را بانواختن یک پرلود و فوگ از باخ شروع میکند. من هم اول فقط باخ گوش میدادم. و میگفتم روزی که با باخ شروع شود چیز دیگری است. الان پلی لیستم متنوعتر شده. حدود چهار روز در هفته موسیقی کلاسیک، و بقیه پاپ یا رپ ایرانی مثل سیاوش شمس و داریوش یا هیچکس. صبحانه که آماده میشود، لپتاپ را از روی اپن برمیدارم و روی میز میگذارم. اینطوری در حال خوردن نگاه هم میکنم. روبروی تخت من دوتا کمد هست و سمت چپ کمد دوتا میز تحریر. سیم اینترنت از زیر میز تحریر شروع میشود و تا میزناهارخوری میآید. به نظرم این سیم حاصل ازدواج شلنگ و زولبیا است. هم پیچ پیچها و بیانعطافی زولبیا را دارد و هم درازی شلنگ را. کف راهروی کوچکی که بین تختها و کمد به وجود آمده همیشه در اختیار شولبیا است. صبحانه که تمام میشود با همان موسیقی یک ورزشی کوچک هم میکنم. روزهایی که ذکریا نیست روتختیای آبی نقش داری که از خوابگاه قبلی آوردهام را روی شولبیا میاندازم و بعد از یکم بالا و پایین پریدن، چندتا کش و قوس هم روی زمین به خودم میدهم. روزهایی که ذکریا باشد برای ورزشهای جدی به سالن موسیقی خوابگاه میروم. بعد از نه تا پیچ خوردن در راهروهای عجیب و غریب خوابگاه به یک اتاق مستطیل شکل دراز که بدون هیچ شایستگی خاصی سالن موسیقی شده میرسم. این ساختمان قدیم خوابگاه راهبهها بوده و فقط چندسالی است که تبدیل به خوابگاه دانشجویی شده. برای همین معماریش پیچ پیچ، مرموز و تاریک است. دوتا میز مستطیل شکل که شبیه میز وسط مبلمان هستند را به هم میچسبانم و روی آن ورزشهای خوابیده انجام میدهم. روزهایی هم که ورزشی جدی نداشته باشم به در راه بیرون بردن زبالهها کمی بالا و پایین میپرم.
وقتی من به این خوابگاه آمدم ذکریا همه زبالهها را در یک سطل میریخت. ولی در فلورانس قاعدتا باید زبالهها در خانه تفکیک شده و در سطلهای مجزای توی خیابان ریخته شوند. دوتا سطل آشغال پر از آشغال زیر میزش پیدا کردم. خالیشان کردم و توضیح دادم یکی برای مواد ارگانیک و یکی برای زبالههای خشک به جز کاغذ است. یک سطل استوانهای که از تور فلزی بود را هم برای کاغذها گذاشتم. توضیحات من درباره تفکیک زباله تنها چیزی بود که توانستم به او به راحتی حالی کنم. ما با هم به زبان ایتالیایی صحبت میکنیم. زبانی که زبان مادری هیچکداممان نیست. بدیش این است که خیلی چیزها را نمیفهمیم و خوبیش هم این است که نه میتوانیم با هم دعوا کنیم و نه تیکه و کنایه به هم بزنیم.
بعد از بیرون بردن زبالهها نوبت ظرفهاست. از ظرفهای مشترک خانه استفاده نمیکنم و خودم هم ظرف زیادی ندارم. تقریبا از هر چیزی یک عدد. برای همین سریع شسته میشوند. بعد از تمام شدن ظرفها نوبت حمام میشود. سمت چپ تخت ذکریا، یعنی انتهای اتاق سمت چپ، یک راه پله با پنج پله کوتاه است که به حمام و دستشویی میرود. اینجاحمام و دستشویی همیشه با هم هستند. حمام مستطیل شکل است و یک پنجره در ضلع راستش دارد که به حیاط خوابگاه باز میشود. انتهای روبروی پنجره روشویی و در انتها، دوش و توالت فرنگی هستند. در دستشوییهای ایتالیا نسبت به بقیه جاهای اروپا یک چیز اضافهتر به نام بیدِت هم هست. بیدت همان کار آفتابه در دستشوییهای ایرانی را میکند. یک کاسه مثل کاسه توالت است که یک شیرآب دارد و برای شستشو استفاده میشود. حمامهای اروپا کلا راه آب ندارند. و اگر موقع استحمام آب از فضای دوش بیرون بریزد، باید با طی نخی آن را جمع کرد. این نبودن راه آب از دو موردی است که در هفتههای اول تمام ایرانیها را اذیت میکند. دیگری هم که نگفته پیداست؛ توالت فرنگی، دستمال کاغذی و بیدت. از راه دور مسئله پیش پا افتادهای به نظر میرسد ولی دستشویی یکی از درگیریهای مهم همه در بدو ورود به دنیای غربی است.
صدای موسیقی به خوبی داخل حمام شنیده نمیشود. بخشهایی که شنیده نمیشود را از حفظ با خودم زمزمه میکنم. گاهی هم لپتاپ را خاموش میکنم و داخل خود حمام موبایلم را ولی میکنم. وقتی دوش میگیرم در شیشهای دورش را میبندم که آب بیرون نریزد. ولی به هر حال زمین کمی خیس میشود و باید با طی نخی خشکش کنم. نصف لباسهایم را در حمام میپوشم. بیرون میروم و روی تخت مینشینم تا خوب خشک شوم. مراسم صبحگاهی کم کم به پایان میرسد و باید وسایلم را برای سرکار رفتن جمع و جور کنم.
فکر میکنم زندگی کردن با این جزئیات و توجه کردن و دقت به همشون نشونه ی دقیق همون جمله بودا و بودن در لحظه ست که ارزشمند ترین چیزه..
لذت میبرم از نوشته هاتون..خوشحالم که مینویسید..به خاطر پادکست ها هم ممنون..از گوش کردن بهشون لذت میبرم..