چند روز پیش سارا که دانشجوی جامعه شناسی است، از من خواست کمی درباره مهاجرت صحبت کنیم و ایده هایم را با او در میان بگذارم. گفت که با فوت مریم میرزاخانی مهاجرت و مسائل پیرامونش به موضوعی داغ در فضای فرهنگی ایران تبدیل شده است و او هم میخواهد با الهام از نظرات من یادداشتی در این باره بنویسد. اولین تلاشم را به صورت یک فایل صوتی که شامل نکاتی پراکنده درباره مهاجرت بودند برایش فرستادم.
اولین نکته این بود که وقتی مهاجرت میکنیم، چندین کار همزمان انجام میدهیم. من با مهاجرت از خانواده دور شدم، استقلال نسبی مالی پیدا کردم، از ایران بیرون آمدم، زندگی در یک کشور اروپایی را شروع کردم، رشته دانشگاهی ام را عوض کردم، زمان تنهاییام چند برابر شد و خیلی اتفاقات دیگر که زیر لوای مهاجرت اتفاق افتادند. با دیدن این اجزاء و مرکب دانستن مهاجرت، صبحت کردن از یک تجربه کلی به عنوان مهاجرت سخت میشود و بهتر است از تک تک این اجزا حرف زد و آنها را بررسی کرد. و همچنین به جای اینکه تمام اتفاقاتی که در زندگی من یا هر مهاجر دیگری میافتد را به زندگی در اروپا ربط دهیم، ببینیم علت هر اتفاق چه چیزی بوده است. من اگر در ایران رشته دانشگاهیام را عوض میکردم بسیاری از اتفاقاتی که در ایتالیا برایم افتاد در ایران هم میافتاد. همیچنین اگر از خانوادهام دور میشدم. یا به شهری مانند سنندج میرفتم که مردم کمتر فارسی حرف میزنند.
نکته دوم درباره مفاهیم شکل گرفته پیرامون مهاجرت در فضای فارسی زبان بود. مفاهیمی مثل «فرار مغزها» یا «خارج». گاهی فراموش میکنیم که این مفاهیم چالشپذیر هستند و به پدیدهها به اشکال دیگری هم میتوان نگاه کرد. برای مثال فکر میکنید اروپاییها هم به مهاجرت یک متخصص به آمریکا «فرار مغزها» میگویند؟ این گونه مفاهیم و عبارات از یک سری پیش فرض ناشی میشوند و همان پیشفرضها را در ذهنهای دیگر بازتولید میکنند. مثلا این پیشفرض که افراد با تحصیلات بالایی که از ایران میروند، «فرار» میکنند. ولی الزاما این پیشفرضها درست نیستند و دوباره درباره آنها فکر کرد.
نکته سوم من انتقادی اولیه به حرفهایی از این دست بود که: «چرا کسی مانند مریم میرزاخانی نباید در یکی از دانشگاههای ایران فعالیت کند؟» سوال من این است که چرا مریم میرزاخانی باید در دانشگاهی در ایران فعالیت میکرد؟ آیا اینکار برای او سودی داشت؟ آیا اینکار برای جامعه ایران سودی داشت؟ آیا تولید مقاله علمی در بالاترین و تخصصیترین (و شاید به درد نخورترین) سطوح ریاضیات از اولویتهای پژوهشی جامعه ماست؟ آیا سوالی که در آن مقاله به آن پاسخ داده میشود، سوال کارگری است که دانشگاه از راه مالیاتهای او اداره میشود؟ بهتر نیست فعالیت پژوهشی برای پاسخ دادن به یک مسئله در همان جامعهای انجام شود که مسئله از آن برخواسته؟ آیا ماموریت دانشگاه ایرانی، گسترش مرزهای دانش است؟ حرف من در آن فایل این بود که مطلوب بودن فعالیت آکادمیک فردی مثل مریم میرزاخانی در ایران بیشتر از چیزی که معمولا به نظر میرسد چالشپذیر است.
سارا با ایدههای من موافقت کرد و گفت مهاجرت یکی از بهترین مسائلی است که من میتوانم درباره آن حرف بزنم. ولی حرفهایی که زدهام بیشتر کلی گوییهایی بیفایده بودهاند و بهتر است دوربین را به سمت زندگی خودم چرخانده و از زندگی خودم، از تجربیات کوچک و بزرگ و از اتفاق روزمرهام بگویم. کاری کنم که بفهمد من به عنوان دانشجویی که تازه از ایران رفته است از صبح که بیدار میشوم تا وقتی که بخوابم چکار میکنم. به قول خودش: «ما رو به زیست مشارکتی دعوت کن.»
این سلسله از نوشتهها دعوتی از شماست برای زیست مشارکتی با من. جواب به این سوال که «دقیقا اونجا چه غلطی میکنی؟»