امروز تولد من است. یعنی امروز زمین همان موقعیتی را نسبت به خورشید دارد که در لحظهی به دنیا آمدن من داشته است.
حدود ده سالم بود که برایم جشن تولد گرفتند. آخر شب من بودم و کلی کادو که هیچ کدام پلی استیشن نبود ولی جمع قیمتشان از آن بالا میزد. فردا از مادرم پرسیدم هزینهی جشن چقدر شده، و دقیقا قیمت یک پلی استیشن را گفت. خراب شدن دنیا روی سرم و حسرت بی پایان آن لحظه را هیچگاه فراموش نمیکنم. همه خودشان را با برگزاری یک جشن و دادن کادو خوشحال کرده بودند. و نه مرا با گرفتن کادو.
از همان کودکی دوست داشتم هدیهای بگیرم که خودم دوست دارم. همیشه به این که چه دوست دارم بگیرم فکر میکردم. و حتی گاهی صریحا یا غیرمستقیم اعلام میکردم. امسال هم طبق همیشه از حدود اسفند ماه به فکر تهیه «لیست کادوهای مطلوب» افتادم.
فهرستی در ذهنم شکل گرفت. حتی یکی از موارد لیست را به صراحت به یکی از دوستانم اعلام کردم. ولی امروز صبح، روزی که زمین همانجاست که ۲۱ سال پیش بود، دوباره فکر کردم. به این فکر کردم که بهترین کادویی که میتوانم بگیرم چیست؟ کتاب؟ پول؟ جشن سوپرایزی؟ با محبتی که میتواند با هرکدام ابراز و منتقل شود؟ فکر میکنم هیچکدام بهترین هدیه تولد نیستند. چون در موقعیت های دیگر هم قابل حصولاند. هدیهای بهترین هدیه تولد است که به زاده شدن من، به خود وجود من مربوط باشد. چیزی که فقط در روز تولد قابل حصول باشد.
بهترین هدیهای که میتوانم بگیرم این است که همه، همهی همه با هم هماهنگ شوند و غافلگیرانه هیچکس تولدم را به من تبریک نگوید. حتی اگر به کسی یادآوری کردم که تولدم بوده است، به بیاهمیتی آن اشاره کند.
: دیروز تولدم بودا...
ـ چیکار کنم؟ برقصم برات؟
از آمدنم نبود گردون را سود / وز رفتن من جاه و جلالش نفزود. حقیقتی بزرگ است اینکه بودن و نبودنم مهم نیست و اهمیت خاصی ندارم، اینکه هستی و بشریت منتظر پا گذاشتن من به عرصه زندگی نبوده اند. شاید بهترین هدیه برای روز تولدم، یادآوری عمیق همین حقیقت بزرگ باشد. هدیهای که فقط به مناسب تولد میشود دریافت کرد.
کاش کسی پیدا شود که مرا آنقدر درک کند و دوستم داشته باشد که روزی زحمت هماهنگی چنین کار سختی را به جان بخرد.