تأملات

وبلاگ شخصی علی مراد

تأملات

وبلاگ شخصی علی مراد

  • ۰
  • ۰

قرار است به عنوان شرکت کننده در طرحی داوطلبانه برای توانمندسازی دانش آموزان مستعد به پرسش های یک مصاحبه جواب بدهم. سوال ها امروز برایم ایمیل شد. احتمالا در این مصاحبه شرکت نخواهم کرد. جواب هایم را اینجا می نویسم.


    •    خودت را معرفی کن: نام و نام خانوادگی/رشته ی تحصیلی/سن/ محل تحصیل/ محل کار/افتخارات کسب شده

علی مراد. زبان و ادبیات فرانسه. ۲۰. اصفهان. خانه(تدریس) و دفتری در مرکز اصفهان. از دوم دبیرستان مدرسه نرفتم و هی دانشگاه را می پیچانم.


    •    چه سفرهایی تا الان رفتی؟ (داخلی و خارجی)

خارجی:شمال، مشهد، میبد، شهرکزد،شیراز داخلی: به علت سفرهای زیاد داخلی مشکوک به ابتلا به افسردگی، بیکارگی و اسکلی هستم.


    •    اولین چیزی که با پول خودت خریدی چی بود؟ چه حسی داشتی؟

درست یادم نیست ولی احتمالا کتاب بوده. از این حیث که اولین چیزی بوده که با پول خودم خریدم، هیچ حسی نداشتم.(اگر حسی داشتم شاید یادم می ماند چی خریده ام.)


    •    تجربه ای که در دوران تحصیلی می تونست باعث نا امیدی ت بشه و نشد چی بود؟

بار ها رفتم برای ترک تحصیل و ثبت نام به عنوان داوطلب آزاد اقدام کنم ولی هر بار چیزی مانع شد و هیچ کدام نگذاشت نا امید شوم.


    •    چه کسی را در زندگی الگوی خودت قرار دادی؟

هیچکس.


    •    تا الان دوست داشتی که جای کسی باشی؟ کی؟ 

نه. اگر هم این فکر به ذهنم خطور کرده باشد، طی فرآیندی آگاهانه یا ناآگاهانه خود آن ایده و خاطره ی خطور کردنش به ذهنم را از حافظه حذف کرده ام.


    •    خدمت سربازی رو چه طور گذروندی؟ (مخصوص آقایان!)

هیجده سال نزد پدرم که جانباز شیمیایی بود خدمت کردم. وقتی جوش می آورد خیلی داد میزد. ریه هایش شیمیایی بود. وقتی خواب بود، به صداهای خاصی خیلی حساس بود. با صدای باز شدن در همیشه از خواب می پرید. چون از اوایل نوجوانی رفته بود جنگ، تمام الگو های فکریش جنگی بود. جنگی رانندگی میکرد، تند، عصبی، با کند و تند کردن ها و پیچیدن های ناگهانی، با خشمگین شدن در حد مرگ از کسی که زده بود به آینه بغل و بدون معذرت خواهی رفته بود. جنگی خرید می کرد، همیشه می گفت شاهونه بخر گدائونه بخور (اوق). جنگی غذا می خورد، سریع تند تند می خورد، تند تند حرف می زد و غذاهای ساده مثل نون و ماست زیاد می خورد. جنگی فکر می کرد، هی پس انداز می کزد و درست و حسابی خرج نمی کرد. خیلی چیزها را نمی فهمید، مهربان بود ولی هیچ وقت نتوانست محبت کند(در ۱۸ سالگی فهمیدم که مرا دوست دارد) حق داشت در سنی که من  مولانا و دکارت می خواندم، او با صدای کویتی پور غسل شهادت می کرد. بعد از  خدمت، یک ماه آموزشی رفتم. کمیم ما که آخر کار آموزش دیدیم.
بعد از هجده سال برای موارد خاص(سابقه جبهه و جانبازی پدر) معاف شدم. شایدهم به خاطر سوابق خودم، ولی به هر حال عنوانش این بود.


    •    وقتی بچه بودی میخواستی چه کاره بشی؟

هر شغلی را که کسی خوب انجام نمی داد،دوست داشتم آنکاره شوم و بهتر انجامش بدهم. از همه  بیشتر دوست داشتم معلم شوم.


    •    قهرمان های زندگی ت چه کسانی هستن؟

باب اسفنجی، اسپینوزا، بتهوون،یوسف، راسل، بودا، علی، 


    •    ادامه ی راهت چیه؟

راهی ندارم. 


    •     اگه برگردی چیزی هست که بخوای عوضش کنی؟

نه.


    •    چیزی نیاز داشتی یاد بگیری که جایی نبوده برای یاد گرفتن؟ چه طوری یاد گرفتی؟

زبان انگلیسی: نشستم خوندم. فلسفه: نشستم خوندم. ادبیات: نشستم خوندم. آرامش: اینقدر ور رفتم تا یاد گرفتم.اخلاق کاربردی را هم گوش دادم. کتاب خوندم،فیلم دیدم، فکر کردم و با آدما حرف زدم تا یاد گرفتم. مطالعه: کتاب چگونه کتاب بخوانیم را خواندم.


    •    آرزو داری برای ایران چی کار کنی؟
هیچی.

  • ۹۴/۰۲/۰۵
  • علی مراد

نظرات (۴)

علی این چیزی که نوشتم کاملا سوال بدون هیچ مفهوم خاصی پشتش.
چرا بخشی از اتفاقات کاملا شصی زندگیتو اینجا نوشتی؟
چون برات مهم نیست کسی بدونه یا فکر میکنی هر اتفاقی تو دنیا طبیعیه؟ چون 
آدما ازادن از خودشون و حساشون حرف بزنن؟
میدونی چیه دارم به یه روند تاریخی نگاه میکنم. میدونستی چندصدسال پیش خود نگاری خیلی مذموم بوده؟ برام جالب فرایند ذهنی که داره اتفاق میفته رو بدونم.
پاسخ:
۱. فکر می کنم اگر همه چیز آدم یک پارچه شود، آرامش انسان بالاتر می رود. یعنی اگر نوشته ی من با عملم و اندیشه ام یکی شود، من های متعدد از بین می رود و کمی به آرامش نزدیک تر می شوم.
از طرفی نوشتنبه دیدن خود از بیرون و در نتیجه واقعی تر دیدن خود کمک می کند.
یکی از اهداف من کسب آرامش درونی با یک پارچه کردن وجوه شخصیتم است.
۲. دوست ندارم «تصویر من در ذهن دیگران» با «تصویر من در ذهن خودم» خیلی تفاوت داشته باشد. این تفاوت واقعا آزارم می دهد. مثلا وقتی که کاری از نظر بعضی «بد» انجام می دهم و آن ها می گویند از تو انتظار نداشتیم. خوب تصویر شما از من اگر واقعی تر بود انتظار می داشتید.
یکی از انگیزه های من نشنیدن شعر «کفر چو منی گزاف و آسان نبود/ محکمتر از ایمان من ایمان بود» در مورد خودم و البته نشنیدن «تو که از قیافت معلومه چند تا رو پایین و بالا کردی» است.
۳. بر این باورم که سکوت بین دو جنس، قابلیت همدلی و درک متقابل را در مواردی که به جنسیت افراد مربوط است به شدت پایین آورده.
کم نمیشناسم پسرانی را که فکر می کنند اگر کسی را دوست داشتی(حتی همسرت) نباید به او دست بزنی. چون هم آغوشی را نوعی تجاوز و آزار به شمار می آورند.
و کم نمی شناسم دخترانی را که بعد از اطلاع از عشق عاشقی، اولین حسی که به سراغشان می آید عدم امنیت است.( و البته در مواردی هم حق دارند.)
یکی از انگیزه های من افزایش همدلی با پسران و به خصوص خودم است.
۴. سکوت در مواردی به علت تابو بودن یا ورود به حریم خصوصی افراد، از پیشرفت اندیشه در این حوزه ها جلوگیری می کند. اگر چند نفر متاهل حاضر شوند کمی حریم خصوصی را گشادتر بگیرند، تصور جوانان از ازدواج به مراتب واقعی تر می شود و شاهد مواردی مثل خواستگاری به خاطر عشق در یک نگاه، یا ملاک قرار دادن مدرک تحصیلی برای ازدواج نخواهیم بود. ازدواج یک اتاق در بسته شده که آن ها که بیرونند خبری از داخل ندارند و کم نیستند کسانی که به محض ورود با دیدن واقعیت پشیمان می شوند. (امان از حریم خصوصی زیادی تنگ)
کم نمی شناسم نوجوانانی را که به خاطر تابو بودن صحبت در مورد جنسیت، برای یافتن جواب سوالی ساده، در دریای پورن غرق شدند و به طبع آن تمام تصور خود  از مهرورزی را نابود کردند. یا دخترانی در موقعیت های مشابه با برقراری رابطه با افراد فاسد بخش بزرگی از زندگی و اندیشه ی خود را تباه کردند.(وقنی جنس مخالف را در برخورد با یک دخترباز حرفه ای کشف کنی، نگاهت به دنیا جور دیگری خواهد بود) (امان از تابو)
دو تا از اهداف من تابو شکنی و انتقال تجربه است.
۵. تا گفت و گو نباشد، پیشرفت فرهنگی صورت نمی گیرد. برای همین تقدس زدایی و تابو شکنی باید در اولویت فعالیت های فرهنگی باشد. نمونه ی عینی میشناسم که در رشته ی تخصصی خود سرآمد سرآمدان است. ولی باور های مذهبی اش تفاوتی با یک فرد کاملا عامی عامی ندارد.
و از طرفی بازهم فردی از سرآمد سرآمدان را می شناسم که نگاهش به زنان چیزی مثل نگاه «قیصر» است. جنسی و تملک جویانه.
تابو و تقدس نگذاشتند این دو نفر علی رغم پیشرفتشان در حوزه های تخصصیشان، ذره ای از باورها و نگاه عوامانه ی خود فراتر بروند.
۶. فقط ساحت باورهای انسان نیاز به رشد ندارد. باید در مورد احساسات هم نوشت و حرف زد و مطالعه کرد.
۷. ما مقاله های حکیمانه زیاد داریم، ولی انسان ها حکیم کم. چون به موضوع مقاله ها زیاد پرداخته ایم. ولی به انسان ها کم. من دوست ندارم مقاله ای حکیمانه بنویسم. دوست دارم انسانی بزرگ باشم. برای همین موضوع تفکر، مطالعه، پژوهش و نوشتنم، باور ها، احساسات، خواسته ها و اعمال خودم است.
۸. در مورد مذموم بودن، ژان ژاک روسو این مذمومیت را از بین برد و برعکس کاری کرد که هر چه بیشتر در مورد بدی های خود بلند تر حرف بزنی، بیشتر ستایش می شوی.

ممنون از به اشتراک گذاری دانسته ها و افکار
موفق باشید 
پاسخ:
خواهش می کنم.
پاسختان به نظر اول را خواندم
ولی هنوز معتقدم
آدم نباید با زیر پیراهنی جلو مردم قدم بزند
پاسخ:
ولی اینجا وبلاگ است. جلوی مردم اگر هر که از راه رسید خواست وارد حریم خصوصی من بشود، فقط با خرد شدن دندان هایش مواجه خواهد شد..
وقتی همه ی دمل های چرکین زیر کت و شلوار پنهان شده و حرف ها و ظاهرمان مال خودمان نیست، باید تنبیه شدن توسط اجتماع را به جان خرید و اولین کسی بود که می گوید شاه برهنه است.
یک نکته دیگر اینکه آدرس وبلاگ من را همه ندارند.
چه بگویم؟
صاحب اختیارید.
اگرچه من به حکم خواهرانگی ام باید بگویم به نظرم در فضای مجازی، حریم خصوصی وجود ندارد.
زیاده عرضی نیست.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی