تأملات

وبلاگ شخصی علی مراد

تأملات

وبلاگ شخصی علی مراد

  • ۱
  • ۰

بهتر از همه: هیچ

چند وقت پیش خیلی احساس تنهایی می کردم. و البته خیلی احساس های دیگر. سوار اتوبوس شدم و طبق معمول شروع کردم به کتاب خواندن. ایستاده بودم وسط اتوبوس و کنارم دختر بسیار خوشگلی نشسته بود. خوشگل به معنای عرفی جامعه. شاید بهتر باشد بگویم ژیگول، شاید هم ترگل ور گل. عینک دودی نداشت و آدامس می جوید. اول من که کاری نداشتم ولی خیلی نگاه می کرد. کم کم اعمال دیگری هم علاوه بر نگاه انجام داد. کم مانده بود که ... بماند. موقع پیاده شدن و غیره هم بماند. حین مسیر-که کوتاه هم نبود- من متفکر خلاق ذات خراب، در حال بررسی تمام پتانسیل های موجود بودم. یعنی تمامی کارهایی که در چنین شرایطی می شود انجام داد را ردیف کردم. از چشم چرانی تا مخ زنی به روش سنتی(دنبال کسی راه افتادن). بعد شروع کردم به هر کدام فکر کردن. به اینکه کدام عمل با باور ها، عقاید و احساسات من سازگار است. کدام لذت، درد و رنج زیادی در آینده در پی ندارد. کدام ظلم به انسان مقابل نیست و از این فکر ها و انواع آزمایش های فکری که در چنین موقعیت هایی فقط از ببوگلابی ای مثل من بر می آید. اواسط جریان تفکر بودم- جایی که تقریبا هفتاد درصد گزینه ها برای انجام دادن رد شده بود- که ناگهان یکی از عجیب ترین اندیشه هایی که تاکنون به ذهن آدمی خطور کرده به خاطرم آمد. «هر چه در این پرده نشانت دهند/گر نستانی به از آنت دهند.» اگر استدلال های کوچولو موچولو و آینده نگری ها و کندوکاوهای دورنی هر کدام به زحمت یک گزینه را حذف می کردند، این بیت آمد و تیشه به ریشه ی کل گزینه ها زد.

چند روز پیش در راه دانشگاه، دختری زیبایی کنارم ایستاده بود. طبق معمول داشتم کتاب می خواندم. دختر بسیار زیبا بود. به حداقل سه معنی زیبا بود.خوشگل، خوش تیپ و ملیح.بسیار هم با وقار بود. همه چیزش دقیقا برای شیفت کردن من به روی مغز خزنده ساخته شده بود. اگر دوره ی جوانی و شر و شوری ام بود... (ههههه)، اگر جوان شر و شوری بودم حداقل دنبالش می رفتم و دانشکده اش را پیدا می کردم. من که مثل بچه های خوب کتابم را می خواندم. ولی در انهای دانش اندوزی، از «آماری» که به من داده شد غافل نشدم. این بار خیلی فکر نکردم. شعر نظامی تیشه به دست آمد و مسئله را مطرح نشده پاک کرد.

فکر کنم مورد بعدی از این هم بهتر باشد. ولی قطعا آن را هم نباید ستاند برای بهتر از آن. اگر به همین روش عمل کنم قطعا هیچی گیرم نمی آید. شاید «هیچی» بهتر از همه چیز است و آخر می آید و بهتر از آن چیزی برای نشانمان دادن ندارند و باید ستاندش.
اگر همین روش را ادامه دهم، قطعا «هیچی» گیرم می آید. شاید «هیچی» همان نیروانا باشد.

  • ۹۴/۰۱/۳۱
  • علی مراد

نظرات (۲)

پس دروغ میگفتی که درختارو نگا میکنی
پاسخ:
اینا مال تو اتوبوسه. اون مال تو خیابون بود.
آهان چون تو  اتوبوس سوژه مدت زمان لازم در دسترس هست ولی تو خیابون داره حرکت میکنه وتو هم چون اهل مطالعه هستی وقتتو الکی هدر نمیدی؟؟؟!!!
پاسخ:
نه، من عامل نبودم. اونا عامل بودن. من که وایمیسم کتابمو می خونم. و به هیچ فکر می کنم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی