تأملات

وبلاگ شخصی علی مراد

تأملات

وبلاگ شخصی علی مراد

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روزمره های یک دانشجوی مهاجر» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

صبحگاه

من در یک خوابگاه دانشجویی زندگی می‌کنم. یک سوییت حدودا چهل متری که با هم اتاقیم ذکریا اهل آنگولا در آن زندگی میکنیم. تخت‌هایمان کنار هم است و فقط یک دراور بین ما فاصله انداخته. این چند روز او نیست و اتاق دربست در اختیار من است. راحت هر کاری بخواهم می‌کنم. برای همین مثل همیشه نیاز نیست موسیقی صبحگاهی‌ام را با هدفون گوش کنم. سمت راست یک اپن نازک و کوتاه به موازات تختم هست که آشپزخانه را از اتاق جدا می‌کند. لپ‌تاپم را روی آن می‌گذارم و باصدای بلند هر چیزی که بخواهم گوش می‌دهم.

از تختم که یک قدم جلوتر بروم میتوانم بپیچم داخل آشپزخانه. سمت چپم یک میز و دوتا صندلی داریم و سمت راست ظرفشویی، گاز و ماکروویو. آشپزخانه ما تنها آشپزخانه‌ای در کل خوابگاه است که ماکروویو دارد. این ماکروویو و کلی ظرف و ظروف، چیزهایی هستند که از قبلی‌ها به ما ارث رسیده‌. دانشجوها معمولا به همان اجاق‌های دوشعله برقی که همه دارند قناعت می‌کنند. ولی خوب آب نطلبیده مراد است و من تقریبا همه وعده‌های غذایی را با استفاده از ماکروویو آماده می‌کنم. البته صبحانه نیازی به ماکروویو ندارد. همینطور که لپ‌تاپ برای خودش می‌خواند، صبحانه را آماده می‌کنم. صبحانه یا کورن فلکس غنی شده است یا املت. کورن فلکس غنی شده فرمولی است که خودم ابداع کرده‌ام. کورن فلکس ذرت، شیر، عسل، گردو، موز و گاهی هرچیز دیگری که دم دستم بیاید. املت را به دو روش درست می‌کنم. یا با گوجه یا با پاسّاتا. پاسّاتا به گوجه‌های آماده‌ای گفته می‌شود که برای آشپزی به خصوص برای سس پاستا استفاده می‌شود. پاسّاتا گوجه خالی نیست. طعم‌های مختلفی دارد. پاسّاتای ریحون، فلفل قرمز، زیتون و یا کدو و بادمجان. البته املت با دوتای اولی از همه بهتر می‌شود. 

ایده شروع موسیقی صبحگاهی را از یک پیانیست گرفتم. می‌گفت که هر روزش را بانواختن یک پرلود و فوگ از باخ شروع می‌کند. من هم اول فقط باخ گوش می‌دادم. و می‌گفتم روزی که با باخ شروع شود چیز دیگری است. الان پلی لیستم متنوع‌تر شده. حدود چهار روز در هفته موسیقی کلاسیک، و بقیه پاپ یا رپ ایرانی مثل سیاوش شمس و داریوش یا هیچکس. صبحانه که آماده می‌شود، لپ‌تاپ را از روی اپن برمی‌دارم و روی میز میگذارم. اینطوری در حال خوردن نگاه هم می‌کنم. روبروی تخت‌ من دوتا کمد هست و سمت چپ کمد دوتا میز تحریر. سیم اینترنت از زیر میز تحریر شروع می‌شود و تا میزناهارخوری می‌آید. به نظرم این سیم حاصل ازدواج شلنگ و زولبیا است. هم پیچ پیچ‌ها و بی‌انعطافی زولبیا را دارد و هم درازی شلنگ را. کف راهروی کوچکی که بین تخت‌ها و کمد به وجود آمده همیشه در اختیار شولبیا است. صبحانه که تمام می‌شود با همان موسیقی یک ورزشی کوچک هم می‌کنم. روزهایی که ذکریا نیست روتختی‌ای آبی نقش داری که از خوابگاه قبلی آورده‌ام را روی شولبیا می‌اندازم و بعد از یکم بالا و پایین پریدن، چندتا کش و قوس هم روی زمین به خودم می‌دهم. روزهایی که ذکریا باشد برای ورزش‌های جدی به سالن موسیقی خوابگاه می‌روم. بعد از نه تا پیچ خوردن در راهروهای عجیب و غریب خوابگاه به یک اتاق مستطیل شکل دراز که بدون هیچ شایستگی خاصی سالن موسیقی شده میرسم. این ساختمان قدیم خوابگاه راهبه‌ها بوده و فقط چندسالی است که تبدیل به خوابگاه دانشجویی شده. برای همین معماریش پیچ پیچ، مرموز و تاریک است. دوتا میز مستطیل شکل که شبیه میز وسط‌ مبلمان هستند را به هم می‌چسبانم و روی آن ورزش‌های خوابیده انجام می‌دهم. روزهایی هم که ورزشی جدی نداشته باشم به در راه بیرون بردن زباله‌ها کمی بالا و پایین می‌پرم.

وقتی من به این خوابگاه آمدم ذکریا همه زباله‌ها را در یک سطل میریخت. ولی در فلورانس قاعدتا باید زباله‌ها در خانه تفکیک شده و در سطل‌های مجزای توی خیابان ریخته شوند. دوتا سطل آشغال پر از آشغال زیر میزش پیدا کردم. خالیشان کردم و توضیح دادم یکی برای مواد ارگانیک و یکی برای زباله‌های خشک به جز کاغذ است. یک سطل استوانه‌ای که از تور فلزی بود را هم برای کاغذها گذاشتم. توضیحات من درباره تفکیک زباله تنها چیزی بود که توانستم به او به راحتی حالی کنم. ما با هم به زبان ایتالیایی صحبت می‌کنیم. زبانی که زبان مادری هیچکداممان نیست. بدیش این است که خیلی چیزها را نمیفهمیم و خوبیش هم این است که نه می‌توانیم با هم دعوا کنیم و نه تیکه و کنایه به هم بزنیم.

بعد از بیرون بردن زباله‌ها نوبت ظرف‌هاست. از ظرف‌های مشترک خانه استفاده نمی‌کنم و خودم هم ظرف زیادی ندارم. تقریبا از هر چیزی یک عدد. برای همین سریع شسته می‌شوند. بعد از تمام شدن ظرف‌ها نوبت حمام می‌شود. سمت چپ تخت ذکریا، یعنی انتهای اتاق سمت چپ، یک راه پله با پنج پله کوتاه است که به حمام و دستشویی می‌رود. اینجاحمام و دستشویی همیشه با هم هستند. حمام مستطیل شکل است و یک پنجره در ضلع راستش دارد که به حیاط خوابگاه باز می‌شود. انتهای روبروی پنجره روشویی و در انتها، دوش و توالت فرنگی هستند. در دستشویی‌های ایتالیا نسبت به بقیه جاهای اروپا یک چیز اضافه‌تر به نام بیدِت هم هست. بیدت همان کار آفتابه در دستشویی‌های ایرانی را می‌کند. یک کاسه مثل کاسه توالت است که یک شیرآب دارد و برای شستشو استفاده می‌شود. حمام‌های اروپا کلا راه آب ندارند. و اگر موقع استحمام آب از فضای دوش بیرون بریزد، باید با طی نخی آن را جمع کرد. این نبودن راه آب از دو موردی است که در هفته‌های اول تمام ایرانی‌ها را اذیت می‌کند. دیگری هم که نگفته پیداست؛ توالت فرنگی، دستمال کاغذی و بیدت. از راه دور مسئله پیش پا افتاده‌ای به نظر می‌رسد ولی دستشویی یکی از درگیری‌های مهم همه در بدو ورود به دنیای غربی است.

صدای موسیقی به خوبی داخل حمام شنیده نمی‌شود. بخش‌هایی که شنیده نمی‌شود را از حفظ با خودم زمزمه می‌کنم. گاهی هم لپ‌تاپ را خاموش می‌کنم و داخل خود حمام موبایلم را ولی می‌کنم. وقتی دوش می‌گیرم در شیشه‌ای دورش را می‌بندم که آب بیرون نریزد. ولی به هر حال  زمین کمی خیس می‌شود و باید با طی نخی خشکش کنم. نصف لباس‌هایم را در حمام می‌پوشم. بیرون می‌روم و روی تخت می‌نشینم تا خوب خشک شوم. مراسم صبحگاهی کم کم به پایان می‌رسد و باید وسایلم را برای سرکار رفتن جمع و جور کنم.

  • علی مراد
  • ۰
  • ۰

چند روز پیش  سارا که  دانشجوی جامعه شناسی است، از من خواست کمی درباره مهاجرت صحبت کنیم و ایده هایم را با او در میان بگذارم. گفت که با فوت مریم میرزاخانی مهاجرت و مسائل پیرامونش به موضوعی داغ در فضای فرهنگی ایران تبدیل شده است و او هم می‌خواهد با الهام از نظرات من یادداشتی در این باره بنویسد. اولین تلاشم را به صورت یک فایل صوتی که شامل نکاتی پراکنده درباره مهاجرت بودند برایش فرستادم.

اولین نکته این بود که وقتی مهاجرت می‌کنیم، چندین کار همزمان انجام می‌دهیم. من با مهاجرت از خانواده دور شدم، استقلال نسبی مالی پیدا کردم، از ایران بیرون آمدم، زندگی در یک کشور اروپایی را شروع کردم، رشته دانشگاهی ام را عوض کردم، زمان تنهایی‌ام چند برابر شد و خیلی اتفاقات دیگر که زیر لوای مهاجرت اتفاق افتادند. با دیدن این اجزاء و مرکب دانستن مهاجرت، صبحت کردن از یک تجربه کلی به عنوان مهاجرت سخت می‌شود و بهتر است از تک تک این اجزا حرف زد و آن‌ها را بررسی کرد. و همچنین به جای اینکه تمام اتفاقاتی که در زندگی من یا هر مهاجر دیگری می‌افتد را به زندگی در اروپا ربط دهیم، ببینیم علت هر اتفاق چه چیزی بوده است. من اگر در ایران رشته دانشگاهی‌ام را عوض می‌کردم بسیاری از اتفاقاتی که در ایتالیا برایم افتاد در ایران هم می‌افتاد. همیچنین اگر از خانواده‌ام دور می‌شدم. یا به شهری مانند سنندج می‌رفتم که مردم کمتر فارسی حرف می‌زنند.

نکته دوم درباره مفاهیم شکل گرفته پیرامون مهاجرت در فضای فارسی زبان بود. مفاهیمی مثل «فرار مغز‌ها» یا «خارج». گاهی فراموش می‌کنیم که این مفاهیم چالش‌پذیر هستند و به پدیده‌ها به اشکال دیگری هم می‌توان نگاه کرد. برای مثال فکر می‌کنید اروپایی‌ها هم به مهاجرت یک متخصص به آمریکا «فرار مغزها» می‌گویند؟ این گونه مفاهیم و عبارات از یک سری پیش فرض ناشی می‌شوند و همان پیش‌فرض‌ها را در ذهن‌های دیگر بازتولید می‌کنند. مثلا این پیش‌فرض که افراد با تحصیلات بالایی که از ایران می‌روند، «فرار» می‌کنند. ولی الزاما این پیش‌فرض‌ها درست نیستند و دوباره درباره آن‌ها فکر کرد.

نکته سوم من انتقادی اولیه به حرف‌هایی از این دست بود که: «چرا کسی مانند مریم میرزاخانی نباید در یکی از دانشگاه‌های ایران فعالیت کند؟» سوال من این است که چرا مریم میرزاخانی باید در دانشگاهی در ایران فعالیت می‌کرد؟ آیا اینکار برای او سودی داشت؟ آیا اینکار برای جامعه ایران سودی داشت؟ آیا تولید مقاله علمی در بالاترین و تخصصی‌ترین (و شاید به درد نخورترین) سطوح ریاضیات از اولویت‌های پژوهشی جامعه ماست؟ آیا سوالی که در آن مقاله به آن پاسخ داده می‌شود، سوال کارگری است که دانشگاه از راه مالیات‌های او اداره می‌شود؟ بهتر نیست فعالیت پژوهشی برای پاسخ دادن به یک مسئله در همان جامعه‌ای انجام شود که مسئله از آن برخواسته؟ آیا ماموریت دانشگاه ایرانی، گسترش مرزهای دانش است؟ حرف من در آن فایل این بود که مطلوب بودن فعالیت آکادمیک فردی مثل مریم میرزاخانی در ایران بیشتر از چیزی که معمولا به نظر می‌رسد چالش‌پذیر است.

سارا با ایده‌های من موافقت کرد و گفت مهاجرت یکی از بهترین مسائلی است که من می‌توانم درباره آن حرف بزنم. ولی حرف‌هایی که زده‌ام بیشتر کلی گویی‌هایی بی‌فایده بوده‌اند و بهتر است دوربین را به سمت زندگی خودم چرخانده و از زندگی خودم، از تجربیات کوچک و بزرگ و از اتفاق روزمره‌ام بگویم. کاری کنم که بفهمد من به عنوان دانشجویی که تازه از ایران رفته است از صبح که بیدار می‌شوم تا وقتی که بخوابم چکار میکنم. به قول خودش: «ما رو به زیست مشارکتی دعوت کن.»

این سلسله از نوشته‌ها دعوتی از شماست برای زیست مشارکتی با من. جواب به این سوال که «دقیقا اونجا چه غلطی میکنی؟»

آدرس کانال تلگرام

  • علی مراد