تأملات

وبلاگ شخصی علی مراد

تأملات

وبلاگ شخصی علی مراد

  • ۰
  • ۰

قرار است به عنوان شرکت کننده در طرحی داوطلبانه برای توانمندسازی دانش آموزان مستعد به پرسش های یک مصاحبه جواب بدهم. سوال ها امروز برایم ایمیل شد. احتمالا در این مصاحبه شرکت نخواهم کرد. جواب هایم را اینجا می نویسم.


    •    خودت را معرفی کن: نام و نام خانوادگی/رشته ی تحصیلی/سن/ محل تحصیل/ محل کار/افتخارات کسب شده

علی مراد. زبان و ادبیات فرانسه. ۲۰. اصفهان. خانه(تدریس) و دفتری در مرکز اصفهان. از دوم دبیرستان مدرسه نرفتم و هی دانشگاه را می پیچانم.


    •    چه سفرهایی تا الان رفتی؟ (داخلی و خارجی)

خارجی:شمال، مشهد، میبد، شهرکزد،شیراز داخلی: به علت سفرهای زیاد داخلی مشکوک به ابتلا به افسردگی، بیکارگی و اسکلی هستم.


    •    اولین چیزی که با پول خودت خریدی چی بود؟ چه حسی داشتی؟

درست یادم نیست ولی احتمالا کتاب بوده. از این حیث که اولین چیزی بوده که با پول خودم خریدم، هیچ حسی نداشتم.(اگر حسی داشتم شاید یادم می ماند چی خریده ام.)


    •    تجربه ای که در دوران تحصیلی می تونست باعث نا امیدی ت بشه و نشد چی بود؟

بار ها رفتم برای ترک تحصیل و ثبت نام به عنوان داوطلب آزاد اقدام کنم ولی هر بار چیزی مانع شد و هیچ کدام نگذاشت نا امید شوم.


    •    چه کسی را در زندگی الگوی خودت قرار دادی؟

هیچکس.


    •    تا الان دوست داشتی که جای کسی باشی؟ کی؟ 

نه. اگر هم این فکر به ذهنم خطور کرده باشد، طی فرآیندی آگاهانه یا ناآگاهانه خود آن ایده و خاطره ی خطور کردنش به ذهنم را از حافظه حذف کرده ام.


    •    خدمت سربازی رو چه طور گذروندی؟ (مخصوص آقایان!)

هیجده سال نزد پدرم که جانباز شیمیایی بود خدمت کردم. وقتی جوش می آورد خیلی داد میزد. ریه هایش شیمیایی بود. وقتی خواب بود، به صداهای خاصی خیلی حساس بود. با صدای باز شدن در همیشه از خواب می پرید. چون از اوایل نوجوانی رفته بود جنگ، تمام الگو های فکریش جنگی بود. جنگی رانندگی میکرد، تند، عصبی، با کند و تند کردن ها و پیچیدن های ناگهانی، با خشمگین شدن در حد مرگ از کسی که زده بود به آینه بغل و بدون معذرت خواهی رفته بود. جنگی خرید می کرد، همیشه می گفت شاهونه بخر گدائونه بخور (اوق). جنگی غذا می خورد، سریع تند تند می خورد، تند تند حرف می زد و غذاهای ساده مثل نون و ماست زیاد می خورد. جنگی فکر می کرد، هی پس انداز می کزد و درست و حسابی خرج نمی کرد. خیلی چیزها را نمی فهمید، مهربان بود ولی هیچ وقت نتوانست محبت کند(در ۱۸ سالگی فهمیدم که مرا دوست دارد) حق داشت در سنی که من  مولانا و دکارت می خواندم، او با صدای کویتی پور غسل شهادت می کرد. بعد از  خدمت، یک ماه آموزشی رفتم. کمیم ما که آخر کار آموزش دیدیم.
بعد از هجده سال برای موارد خاص(سابقه جبهه و جانبازی پدر) معاف شدم. شایدهم به خاطر سوابق خودم، ولی به هر حال عنوانش این بود.


    •    وقتی بچه بودی میخواستی چه کاره بشی؟

هر شغلی را که کسی خوب انجام نمی داد،دوست داشتم آنکاره شوم و بهتر انجامش بدهم. از همه  بیشتر دوست داشتم معلم شوم.


    •    قهرمان های زندگی ت چه کسانی هستن؟

باب اسفنجی، اسپینوزا، بتهوون،یوسف، راسل، بودا، علی، 


    •    ادامه ی راهت چیه؟

راهی ندارم. 


    •     اگه برگردی چیزی هست که بخوای عوضش کنی؟

نه.


    •    چیزی نیاز داشتی یاد بگیری که جایی نبوده برای یاد گرفتن؟ چه طوری یاد گرفتی؟

زبان انگلیسی: نشستم خوندم. فلسفه: نشستم خوندم. ادبیات: نشستم خوندم. آرامش: اینقدر ور رفتم تا یاد گرفتم.اخلاق کاربردی را هم گوش دادم. کتاب خوندم،فیلم دیدم، فکر کردم و با آدما حرف زدم تا یاد گرفتم. مطالعه: کتاب چگونه کتاب بخوانیم را خواندم.


    •    آرزو داری برای ایران چی کار کنی؟
هیچی.

  • علی مراد
  • ۱
  • ۰

بهتر از همه: هیچ

چند وقت پیش خیلی احساس تنهایی می کردم. و البته خیلی احساس های دیگر. سوار اتوبوس شدم و طبق معمول شروع کردم به کتاب خواندن. ایستاده بودم وسط اتوبوس و کنارم دختر بسیار خوشگلی نشسته بود. خوشگل به معنای عرفی جامعه. شاید بهتر باشد بگویم ژیگول، شاید هم ترگل ور گل. عینک دودی نداشت و آدامس می جوید. اول من که کاری نداشتم ولی خیلی نگاه می کرد. کم کم اعمال دیگری هم علاوه بر نگاه انجام داد. کم مانده بود که ... بماند. موقع پیاده شدن و غیره هم بماند. حین مسیر-که کوتاه هم نبود- من متفکر خلاق ذات خراب، در حال بررسی تمام پتانسیل های موجود بودم. یعنی تمامی کارهایی که در چنین شرایطی می شود انجام داد را ردیف کردم. از چشم چرانی تا مخ زنی به روش سنتی(دنبال کسی راه افتادن). بعد شروع کردم به هر کدام فکر کردن. به اینکه کدام عمل با باور ها، عقاید و احساسات من سازگار است. کدام لذت، درد و رنج زیادی در آینده در پی ندارد. کدام ظلم به انسان مقابل نیست و از این فکر ها و انواع آزمایش های فکری که در چنین موقعیت هایی فقط از ببوگلابی ای مثل من بر می آید. اواسط جریان تفکر بودم- جایی که تقریبا هفتاد درصد گزینه ها برای انجام دادن رد شده بود- که ناگهان یکی از عجیب ترین اندیشه هایی که تاکنون به ذهن آدمی خطور کرده به خاطرم آمد. «هر چه در این پرده نشانت دهند/گر نستانی به از آنت دهند.» اگر استدلال های کوچولو موچولو و آینده نگری ها و کندوکاوهای دورنی هر کدام به زحمت یک گزینه را حذف می کردند، این بیت آمد و تیشه به ریشه ی کل گزینه ها زد.

چند روز پیش در راه دانشگاه، دختری زیبایی کنارم ایستاده بود. طبق معمول داشتم کتاب می خواندم. دختر بسیار زیبا بود. به حداقل سه معنی زیبا بود.خوشگل، خوش تیپ و ملیح.بسیار هم با وقار بود. همه چیزش دقیقا برای شیفت کردن من به روی مغز خزنده ساخته شده بود. اگر دوره ی جوانی و شر و شوری ام بود... (ههههه)، اگر جوان شر و شوری بودم حداقل دنبالش می رفتم و دانشکده اش را پیدا می کردم. من که مثل بچه های خوب کتابم را می خواندم. ولی در انهای دانش اندوزی، از «آماری» که به من داده شد غافل نشدم. این بار خیلی فکر نکردم. شعر نظامی تیشه به دست آمد و مسئله را مطرح نشده پاک کرد.

فکر کنم مورد بعدی از این هم بهتر باشد. ولی قطعا آن را هم نباید ستاند برای بهتر از آن. اگر به همین روش عمل کنم قطعا هیچی گیرم نمی آید. شاید «هیچی» بهتر از همه چیز است و آخر می آید و بهتر از آن چیزی برای نشانمان دادن ندارند و باید ستاندش.
اگر همین روش را ادامه دهم، قطعا «هیچی» گیرم می آید. شاید «هیچی» همان نیروانا باشد.

  • علی مراد
  • ۰
  • ۰

سال ها پیش، مثلا سال ۱۳۶۰، برای کسب دانش، بهترین و بدیهی ترین گزینه مهاجرت بود. از روستا به شهر، از شهر کوچک به شهر بزرگ و صد البته به خارجه. در حالت قدیمی تر برای کسب فیض از محضر بزرگی و یا مدل جدیدتر و معمول تر ثبت نام در دانشگاه. ولی باور به اینکه اکنون هم برای کسب دانش فقط باید رفت، باور اشتباهی است. قرن بیست و یک دو هدیه به ما ارزانی کرده است. یکی وسایل ارتباطی جدید و در صدر آن ها اینترنت و دیگری آگاهی به فرآیند آموزش.

از طریق اینترنت می توان به جدید ترین و نایاب ترین کتاب ها دسترسی داشت. بدون نیاز به حضور فیزیکی در کتابخانه های بزرگ دنیا.(مثل این سایت یا این سایت که دومی بدون رعایت حقوق مؤلف است.) از اینترنت می توان برای یادگیری یک زبان خارجی استفاده کرد.(در مطلبی جداگانه به آن خواهم پرداخت) بسیاری از سخنرانی ها و کلاس های درس بر روی اینترنت موجود است.(مثل TED، حسین قمشه ای، ملکیان، Youtube) و از همه جدیدتر دوره های آموزشی Coursera.

فکر می کنم در گذشته به اندازه ای که اکنون در مورد خود فرآیند آموختن می دانیم، نمی دانستیم. امروزه می توانیم کاملا آگاهانه به خود فرآیند آموختن فکر کنیم.
مثلا می دانیم «چگونه کتاب بخوانیم؟»، «چگونه یک بند را بخوانیم؟» و «چگونه رمان بخوانیم؟». یا می دانیم آموختن از طریق بحث و یا آموختن از طریق انجام دادن چیست. الان تنها راه یاد گرفتن، مهاجرت و ثبت نام در یک دانشگاه معتبر نیست.


«کافیست self-study و یک زبان خارجی بلد باشی.»

  • علی مراد
  • ۱
  • ۰

خلاصه ی فایل صوتی فضیلت پاکدامنی از مصطفی ملکیان

  • علی مراد
  • ۱
  • ۰

«درخت تو گر بار دانش بگیرد به زیر آوری چرخ نیلوفری را» ناصر خسرو

بار در این جا به معنی میوه است. یعنی تو مانند درخت هستی و دانش میوه ی توست. و با این میوه میتوان چرخ نیلوفری را به زیر آورد.

در دوران ابتدایی این شعر را برای ما  خواندند و  حفظ کردیم تا بفهمیم که باید درس بخوانیم و حواسمان باشد که درس خواندن چیز خوییست و ما را فرمانروای روزگار می کند. ولی کسی ابیات بعدی این شعر را برای ما نخواند.

«نگر نشمری، ای برادر، گزافه

به دانش دبیری و نه شاعری را»

یعنی مواظب باش دبیری و شاعری را دانش به حساب نیاوری. دبیری را شاید بتوان از جهاتی معادل کار اداری دانست. و علم دبیری معادل دانش هایی دانست که به درد استخدام شدن می خوردند.

«که این پیشه‌ها است نیکو نهاده

مر الفغدن نعمت ایدری را»

ایدر یعنی این دنیا. یعنی این علم ها معدن کسب نعمت این دنیا هستند.

«دگرگونه راهی و علمی است دیگر

مرالفغدن راحت آن سری را»

ناصرخسرو، خبر از وجود راه و علمی می دهد که برای «آن سر» مفید است.

«بلی این و آن هر دو نطق است لیکن

نماند همی سحر پیغمبری را

چو کبگ دری باز مرغ است لیکن

خطر نیست با باز کبگ دری را»

یعنی هر گردی گردو نیست.

***

ناصرخسرو یکی از ویژگی های دانش دنیایی را «منبع کسب نعمت دنیایی بودن» می داند. ولی تا جایی که من دقت کردم، ویژگی خاصی برای نوع دانش دیگر بیان نمی کند.
واقعا چه راه و دانشی آن سریست؟ آیا این دانش(ها) برای همه یک چیزند و یا به اندازه ی آدما راه هست؟ به نظر من یکی از چالش های مهم هر زندگی، تعیین مصداق دانش های آن سری است.

***

«تحصیلات بیشتر به جیب استفاده می رساند، تا به روح.» میشل دو مونتنی

  • علی مراد
  • ۰
  • ۰

«می تنکا»(Mi Tenka) اسمیست که دیروز برای موبایلم انتخاب کردم. می تنکا را دو سال پیش از یکی از عزیزترین دوستانم هدیه گرفتم. اطرافیان من تمایل دارند که می تنکا را با یک اسمارت فون عوض کنم. چرا؟ به هزار و یک دلیل که یک دلیلش عضویت در وایبر است.

من حاضر به پیوستن به جمع اسمارتفونیان نیستم. در حال حاضر دستمزد من ساعتی بیست هزار تومان است. و برای خرید یک گوشی ۵۰۰ هزار تومانی باید ۲۵ ساعت کار کنم. به علاوه راه اندازی و آشنایی با گوشی جدید هم وقت زیادی می خواهد. و همچنین کار با امکانات زیاد این گوشی نیز روزانه وقت زیادی از من خواهد گرفت.

جنگ و صلح کتابی ۱۴۵۷ صفحه ای است و مهم ترین مسئله در خوانده نشدنش کمبود زمان است. البته تمرکز لازم برای خواندن کتابی که ۵۰۰ شخصیت دارد و بی تمرکزی حاصل از کار با یک گوشبی مدرن به کنار.

با وفاداری به می تنکا هم یاد دوست عزیزم همیشه برایم زنده می ماند و هم زمان و قدرت فکری کافی برای خواندن جنگ و صلح برایم باقی می ماند.


  • علی مراد
  • ۰
  • ۰

مسائلی مهمی در دوره ی معاصر وجود دارد که من به عنوان یک قرن بیست و یکی سعی می کنم فراموش کردن را برای راه حل این مسائل انتخاب نکنم. اعتیاد، تجاوز(به عنوان متجاوز البته)، تربیت کودک، افسردگی، سرطان و خودکشی از مسائلی هستند که نباید فراموششان کنم و همیشه خود را در معرضشان بدانم. هیچ معتاد و هیچ متجاوزی از اول روی پیشانیشان چیزی نوشته نشده بود. پیشانی من هم که خالیست.

خودکشی یکی از پدیده های نسبتا شایع عصر جدید است. من همیشه سعی می کنم برای پیش گیری از وقوع آن در خودم و دیگران تلاش کنم.

هر وقت کسی چیزی از من می خواهد، چه انجام دادن کاری یا هر چیز دیگری، قبل دادن پاسخ نه به این فکر می کنم که اگر فردا خبر خودکشی این فرد به من برسد، آیا به خاطر جواب نه خود عذاب وجدان می گیرم؟ و اگر فکر کنم عذاب وجدان خواهم گرفت، نه نخواهم گفت. شاید من آخرین نفری باشم که دخترک کبریت فروش از او درخواست خرید کبریت کرده است؛ شاید آخرین امید باشم.

        

    یک درخواست رد نشده.


اولین کاری که برای جلوگیری از خودکشی درباره خودم انجام می دهم، مطرح کردن صریح درخواست هایم است. تقریبا هرکسی می داند بعد خبر خودکشی من دقیقا به خاطر چه چیزهایی عذاب وجدان بگیرد. حتی با عبارات بسیار نچسبی مانند: لطفا به من محبت/توجه کن.
دومین کار انجام آزمایش های فکری در مورد موقعیت های خودکشی است. مثلا خود را در موقعیت یک شکست عشقی تصور می کنم یا بعد از ورشکستگی. سپس در مورد خودکشی و جوانبش فکر می کنم. امیدوارم با این کار در موقعیت های واقعی آمادگی بیشتری داشته باشم.
سوم سالم نگه داشتن بدنم است.احتمال خودکشی در یک شکست خورده ی عشقی با روده ی یبس بیشتر از همین مورد با دستگاه گوارشی سالم است. وضعیت بدن انسان بر روی شرایط روانی و همین طور تصمیم گیری ها تاثیر می گزارد. علاوه بر یبوست می توان به خواب بد یا ناکافی هم اشاره کرد.

  • علی مراد
  • ۰
  • ۰

دوستان من بارها در مورد آموزش فرزندانشان از من سوال کرده اند. پرسیده اند که فرزندانشان را به چه کلاسی بفرستند، کلاس موسیقی، کلاس زبان و یا چیز دیگری.
پیشنهاد من برای فرآیند این تصمیم گیری، پاسخ به دو پرسش زیر است:

پرسش یک
:آیا این مهارت/دانش را در سن/شرایط دیگری هم می تواند یاد بگیرد؟ در کدام سن/شرایط بازدهی(سرعت و کیفیت یادگیری) و کاربرد آموزش بیشتر است؟
برای مثال اگر قصد داریم کودکی را در سن هفت سالگی به کلاس زبان آلمانی بفرستیم، از خود می پرسیم آیا در سن دیگری هم می تواند زبان آلمانی را یاد بگیرد؟ جواب بله است و جالب اینکه در مثلا بیست سالگی بسیار سریع تر و با صرف هزینه ی کمتری یاد خواهد گرفت. نکته ی دیگر اینکه زبان آلمانی فعلا کاربردی برای فرزند ما ندارد و کاربرد آن بیشتر در بزرگسالی است. پس می توان این آموزش را به سال های دیگر موکول کرد.
مثال دیگر آموزش موسیقی است. نوازندگی ویلن را علاوه بر هفت سالگی، می توان در هر سن دیگری هم یاد گرفت، ولی آموزش موسیقی در سنین پایین تر بازدهی به مراتب بالاتری دارد. در ضمن این آموزش برطرف کننده ی نیاز های همین سنین کودک است و نقش مهمی در رشد و آموزش او بازی می کند.

پرسش دو: چه کاری است که فرزند ما فقط در این سن خاص می تواند انجام دهد؟ کدام کار نیاز های همین سن را برطرف می کند؟(و نه نیاز های آینده را؟)
بین دو کار که یکی با بازده بالا در این سن ممکن است و عمل دیگری که فقط در این سن ممکن است، باید مورد اخیر را انتخاب کنیم. برای مثال برای کودکی هشت ساله، بین نوازندگی ویلن و گل بازی، انتخاب گل بازی به دلیل اینکه در سن دیگری(مثلا بیست سالگی) قابل اجرا نیست، انتخاب معقول تری است.
یادگیری زبان، کاریست که در هر سنی می توان به آن پرداخت ولی گرگم به هوا یا استپ نجاتی کارهایی نیستند که در سنین دیگر بتوان انجام داد. از طرفی گرگم به هوا نیاز همین سن را برطرف می کند ولی یک زبان خارجی یک سرمایه گذاری برای آینده است.

  • علی مراد
  • ۰
  • ۰

آرامش

مدت ها پیش که چیزی نمی نوشتم، نه یادداشت روزانه، نه خاطره و نه وبلاگ، دوستی بعد از یک گفت و گوی طولانی به عنوان آخرین جمله گفت: نمی دونم تو بدون نوشتن چطور روح آرومی داری!
چطور بدون نوشتن روح آرامی دارم؟

۱. چه کار نکردن ها برای آرامش مهم تر از چه کار کردن ها هستند.
«ملانصرالدین دردی نداشت، یک سوزن به خودش می زد و می گفت: آی!» آدمیزاد در حالت عادی آرام است، کافیست این آرامش را به هم نزندید. دانشگاه نروید، درس نخوانید، پول در نیاورید، مسئولیت (زن و بچه) قبول نکنید. ولی اگر هر کدام را خواستید انجام بدهید، به بهایی که بابتان باید از میزان آرامشتان بپردازید هم فکر کنید. و برای جایگزینی این آرامش از دست رفته برنامه ریزی کنید.
اگر آرام نیستید، از خود بپرسید چه نخورم که آرام شوم؟ کجا نروم که آرام شوم؟ چه کار نکنم، چه کسی را نبینم و به چه چیز فکر نکنم. این سوالات بر چه بخورم، کجا بروم و غیره اولویت دارد.

۲.فاصله ی بین عمل و دانشتان (دانش اخلاقی) را کم کنید.
«عالم بی عمل به چه ماند، به زنبور بی عسل» اگر درونتان اتاق اتاق باشد و این اتاق ها با هم بجنگند، آرامش از شما سلب خواهد شد. لطف کنید و بروید به سوی خانه ی تک اتاقه. سعی کنید اتاق های باور و عملتان یکی شوند. و البته گفتار و عملتان. و همچنین باور و گفتار ،خواسته ها و عمل و غیره.
یکی از عوامل بر هم زننده ی آرامش در من و در بسیاری افرادی که می شناسم ساعت خواب است. باور داریم که صبح زود باید بیدار شد و می خواهیم که صبح زود بیدار شویم. ولی صبح زود بیدار نمی شویم. البته که راه ایده آل این است که در عملمان تجدید نظر کنیم و سعی کنیم صبح زود بیدار شویم، ولی اگر بعد بارها تلاش موفق نشدیم؟ بهتر نیست به جای تجدید نظر در عمل، در باور یا خواسته ی مان تجدید نظر کنیم؟ چه کسی گفته همه باید صبح زود بیدار شوند؟ مگر همه ساختار بدنی و ساختار عصبی یکسانی دارند؟ من با این روش به آرامش رسیدم: «اگر عملتان با باور و خواسته تان منطبق نشد، به خاطر آرامشتان باور و خواسته تان را با عملتان منطبق کنید»

۳.نخست موعظه پیر صحبت این حرف است-که از مصاحب ناجنس احتراز کنید
پیر دنبال جنس کردن ماست برای همین ما را از همنشینی با ناجنس منع می کند. اگر به دنبال آرامش هستید از همنشینی با نا آرام ها بپرهیزید.

۴.کتاب قصر قورباغه ها را بخوانید.

۵.پرونده های باز دوران کودکی را ببندید.
چه خواسته هایی از دوران کودکی درون شما بی جواب مانده؟ خوردنی؟ پوشیدنی؟ اسباب بازی؟ برای من مهم ترین چیز بازی هایی بود که در کودکی نتوانسته بودم تمام کنم. سال پیش در اوج فشار کاری، نشستم و همه را بازی کردم. و با تمام شدن پرونده های ناقص ذهنم به آرامش رسیدم. اگر اسباب بازی ای دوست داشته اید یا چیزی از کودکیتان آزارتان می دهد، سریعا حلش کنید.
ممکن است در کودکی مورد آزار جنسی قرار گرفته باشید، یا صحنه ی دردناکی دیده باشید. قطعا بهترین گزینه در این موارد صحبت با روانشناس است. صرف صحبت با یک نفر در این موارد می تواند شما را آرام تر کند. اگر از گفتنشان خجالت می کشید، سعی کنید بدون سانسور و با قصد در میان گذاشتن با یک نفر روی کاغذ بنویسیدشان. کودک آزار دیده و ناآرام شما، شما را نیز ناآرام می کند.

۶.این کتاب ها را بخوانید.



  • علی مراد
  • ۰
  • ۰

یکی از شب های آبان ماه، به این فکر می کردم که چرا دانشگاه می روم؟ هیچ دلیل خاصی پیدا نکردم. سپس سعی کردم دلایل دیگران را پیدا کنم و ببینم برای من موضوعیت دارند یا نه.

چرا به دانشگاه می روند؟

۱.کسب دانش:  با وجود اینترنت و دسترسی به کتابخانه ها و وجود اساتید و امکانات آموزشی در خارج دانشگاه، هنوز هم هستند کسانی که راه برتر کسب دانش را دانشگاه می دانند. و به «آکادمیک» دنبال کردن موضوعی برتری می دهند.

۲.به تاخیر انداختن و ساده کردن سربازی: از این ستون به اون ستون فرجه. چهار سال دیرتر بهتر از الان است! البته با مدرک بهتر، سربازی شما کمی ساده تر خواهد شد.

۳.مدرک برای زن گرفتن: یکی از مهمترین کاربرد های مدرک تحصیلی، در مجلس خواستگاری است. قبل ورود به دانشگاه، با چند نفر نظرم را در مورد نرفتن به دانشگاه مطرح کردم. مهمترین ایرادی که به من رفته می شد این بود که پس چطوری می خواهی زن بگیری؟

۴.مدرگ برای استخدام: با داشتن مدرک تحصیلی می توان در ادارات دولتی، بانک ها، شرکت های خصوصی و... استخدام شد.

۵.فراهم کردن امکان ادامه تحصیل: برای ورود یه مقطع بالاتر به مدرک مقطع پایین تر نیاز دارید. جه برای تحصیل در داخل و چه خارج.

۶.کسب آزادی و استقلال: برای بسیاری نوجوانان، رفتن به دانشگاه به خصوص شهری دیگر و دور از خانواده، فرصت بسیار خوبی برای کسب آزادی و رها شدن از دست خانواده است.

۷.بیکاری: کم نیستند کسانی که به خاطر نداشتن جواب برای سوال «نری دانشگاه می خوای چیکار کنی؟» به دانشگاه می روند.

۸.فشار خانواده و اجتماع: اگر تصمیم بگیرید که به دانشگاه نروید و با تمام وجود به تصمیم خود ایمان داشته باشید، توجیه کردن خانواده و جواب به سوال «دانشگاه نمی ری پس چیکار می کنی؟» داستان دیگریست. بسیاری از تصمیمات ما تحت تاثیر فشار اجتماعی و جریان رودخانه است.

۹.استفاده از امکانات رفاهی دانشگاه: استفاده از کتابخانه، غذای دانشگاه، اینترنت، خوابگاه، وام دانشجویی و حج می تواند انگیزه برای رفتن به دانشگاه باشد.

۱۰.پیدا کردن همسر

۱۱.دختربازی

۱۲.انجام فعالیت های سیاسی

۱۳. پز دادن به خانواده همسر

  • علی مراد